سخن دربارهی آفریدهای است که بیتردید معمای بزرگ قرون و اعصار بوده و هست؛ آفریدهای که فراز و فرودهای بسیار دارد و نشیبها، پستیها و بلندیهای فراوان در زندگی او به چشم میخورد. برخی متفکران از او تعبیر به موجودی ناشناخته میکنند. قرآن کریم نیز گاهی او را با صفات و فضائل بسیار عالی میستاید، و گاه او را با صفات و خصائل سخیف و پست نکوهش و سرزنش میکند. آنچه مسلم است دربارهی این موجود، که انسان نامیده شده است، پرسشهای بسیاری مطرح است. پرسشهایی که متفکرین، به طور دائم در طول قرون و اعصار، دربارهی آن اندیشیدهاند و بسیار هم اندیشیدهاند. برخی از آن پرسشها عبارتند از:
انسان دارای چه نیازها و گرایشهایی است؟ نیازهای اصیل و فطری او کدام است و نیازهای کاذب وی کدام؟ نیازهای انسان چگونه باید ارضاء شود؟ آیا ارضای آنها به هر نحو صحیح است یا نه؟
رابطهی انسان با خود چیست؟ رابطهی انسان با دیگران چیست؟ نقش انسان در تاریخ چیست؟ آیا انسان جامعه را میسازد؟ یا جامعه انسان را؟ آیا انسان سازندهی تاریخ است یا اسیر جبر تاریخ؟ آیا انسان موجودی آزاد است یا مجبور؟ ادیان چه نظری در رابطه با شناخت انسان و آزادی او دارند؟ قرآن کریم چه تعریفی از او داشته و آزادی انسان را چگونه مطرح میسازد؟ آیا قرآن کریم به همهی ابعاد انسان و آزادی او توجه کرده است یا نه؟ و در نهایت قرآن چه پاسخی و رهیافتی را در رابطه با پرسشهایی که به طور اختصار گفته شد، ارائه میدهد. اینها برخی از آن پرسشهایی است که در مورد انسان مطرح است.
این پژوهش در پی دستیابی به پاسخ یکی از این پرسشها در رابطه با انسان و آزادی او، با رهیافت قرآنی است.
آزادی، انسان، دین، قرآن.
در تعالیم ادیان آسمانی، به ویژه اسلام، پس از مسألهی خدا، انسان، محوریترین مسأله به شمار آمده و آفرینش جهان ،فرستادن پیامبران و نزول کتابهای آسمانی برای رسیدن او به سعادت نهاییاش صورت گرفته است. در جهان بینی قرآن، هر چند همهی موجودات آفریدهی خدایند، و هیچ چیز در عرض خدا قرار ندارد، اما میتوان گفت جهان از منظر قرآن را باید مانند دایرهای با دو نقطهی استناد به مختصات اصلی، یکی در بالا (خدا) و دیگری در پایین (انسان)، در نظر گرفت. شاید بتوان گفت به جهت همین عظمت و جایگاه رفیع انسان است که، به رغم سابقه دیرینه و گستردگی تلاشهایی که بشر در زمینهی شناخت انسان انجام داده است، انسان شناسان بزرگ بر این نکته تأکید دارند که ابزارهای شناخت بشر، از پاسخگویی صحیح و کامل به بسیاری از پرسشهای مهم ناظر به انسان و زوایای وجود وی ناتوانند. بدین جهت است که امروزه از عناوین «انسان موجودی ناشناخته» و «بحران انسانشناسی» سخن به میان میآید.
با وجود این همه اختلاف نظر و برخورد عقاید، در مورد انسان، باید گفت که مکاتب بشری تاکنون نتوانستهاند انسان را درست بشناسند، تفسیر کنند، و ابعاد وجودی وی را مشخص نمایند.
از این رو، برای شناخت صحیح انسان، چارهای جز آن نیست که از خالق انسان کمک بگیریم؛ یعنی از خداوندی که انسان را خلق کرده است. او خود باید بگوید که انسان چیست و دارای چه نیازها و چه ابعادی است؟
فرض ما بر این است که خداوند در آخرین کتاب آسمانی، یعنی قرآن، سیمای کاملی از همهی ابعاد وجودی انسان ترسیم کرده است که از جملهی آن جایگاه انسان و آزادی است.
قرآن وحیی آسمانی است که خدای سبحان به وسیلهی فرشتهای به نام جبرئیل بر پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرو فرستاد، تا به سبب آن انسانها هدایت شوند. در نتیجه دربردارندهی کلیات برنامهی زندگی بشر است. از این رو، کتابی است جهانی و همیشگی که هیچ مسلمانی در اعتبار و احترام و تقدیس آن تردید ندارد. و برای اثبات هر مدعایی در اسلام میتوان از آن بهره جست. (ر. ک. به: سورهی اسری آیه 9 و سورهی نحل آیه 89 و طباطبائی، 1373 ، 20-4)
انسان آفریدهای است دارای استعداد فراوان، که با کارهای اختیاری خود میتواند استعدادهای خود را در بعد انسانیت شکوفا سازد، و به منصهی ظهور برساند. (ر. ک. به: سلیمانی امیری، 1382 ، 100)
در ادامه برای دستیابی به آنچه که در پی آن هستیم، باید به معنا و مفهوم انسانشناسی نیز پرداخته شود.
هر منظومهی معرفتی را که به بررسی انسان و یا بعدی از ابعادی وجودی انسان و یا گروه و قشر خاصی از انسانها میپردازند، میتوان انسانشناسی نامید. انسان شناسی انواع مختلف و متنوعی دارد که، به لحاظ روش و یا نوع نگرش، از یکدیگر متمایز میشوند. انسان شناسی را میتوان براساس روش به انسانشناسی تجربی، عرفانی، فلسفی و دینی تقسیم کرد و با توجه به نوع نگرش، به انسانشناسی کلان یا کل نگر و انسان شناسی خرد یا جزء نگر دسته بندی نمود. (رجبی، 1379 ، 17)
اهمیت و ضرورت انسان شناسی را میتوان از دو منظر بررسی کرد. در منظرنخست، به بررسی این مسأله در چارچوب اندیشهی بشری پرداخته میشود و در منظر دوم، اهمیت انسان شناسی با توجه به تعالیم دینی مورد بررسی قرار میگیرد.
با معنی و بیمعنی بودن زندگی انسان، به تصویرهای مختلف ما از انسان بستگی تام دارد و تحقیقات انسان شناختی این تصویرهای مختلف را در اختیار ما قرار میدهد. به عنوان مثال، اگر در انسانشناسی به این تصویر از انسان دست یابیم که انسان دارای هدف معقول و متناسبی نیست که در طول زندگی خود به سوی آن در حرکت باشد، و یا اگر انسان را موجودی بدانیم که محکوم جبر زیستی، اجتماعی، تاریخی و الهی است و خود نمیتواند سرنوشت خود را رقم زند، در این صورت، زندگی انسان بیمعنی و سراسر پوچ و بیهوده خواهد بود. ولی اگر انسان را موجودی هدفدار، با هدفی معقول و متناسب، و دارای اختیار تصویر کردیم، که میتواند با تلاش اختیاری خویش به آن هدف برتر دست یابد، زندگی وی معقول و با معنی میشود. (ر. ک. به: ولف، 1382 و مقالات نقد نظر شماره 30 و 29)
در نگرش دینی، هم انسان شناسی با اصول دین و مسائل هستی شناختی آن ارتباط مستحکمی دارد و هم فروع دین و مسائل ارزشی دین با انسان شناسی مرتبط است. در این جا به بررسی رابطهی سه اصل اساسی هستی شناختی دین و نیز رابطهی ارزشهای اجتماعی دین با انسان شناسی میپردازیم.
انسان شناسی دین به گونهای است که انسان را جزء جزء نمیکند؛ انسان را محدود نمیسازد؛ تک بعدی به انسان نمینگرد؛ همهی ابعاد انسان را در نظر میگیرد و انسان را به صورت یک کل واحد مطرح میسازد. انسان را به صورت یک مجموعه کامل در نظر میگیرد. از همین جاست که تمام مسائلی که در بحث از انسان شناسی مطرح است، قرآن کریم همهی آنها را مطرح میسازد. قرآن، هم چگونگی پیدایش انسان را مطرح میسازد، و هم فلسفهی خلقت انسان را. قرآن، هم به سؤال از «کجا آمدهایم؟» پاسخ میگوید، و هم به سؤال «به کجا باید رفت؟»؛ هم ابعاد وجودی انسان را در نظر میگیرد، و هم طبیعت و نهاد آدمی را مشخص میکند؛ هم نیازهای انسان را مطرح میکند، و هم چگونگی ارضای این نیازها را. در قرآن، هم از عوامل رشد انسان سخن به میان آمده است، و هم به هر یک از موانع رشد، به طور مجزا و مستقل، اشاره شده است. (نصری، 1379 ، 26-25)
از نظر قرآن انسان موجودی است که از روح خدا در او دمیده شده است. (ر. ک. به: حجر، 29 ، ص، 72 ، سجده، 9) جسمش به خاک اتصال دارد و روحش به خدا. (ر. ک. به: انعام، 2 ، مومنون، 12 ، سجده، 7 ، صافات، 11 ، ص، 71 ، اسرا، 61) انسان از آن چنان گوهر وجودی برخوردار است که خداوند، دیگر موجودات جهان آفرینش را برای او خلق کرده است.
از این رو خداوند جهان را به گونهای آفریده است که انسان بتواند در جهت بهرهبرداری خود از آن استفاده کند. (ر. ک. به: بقره، 29 ، نحل، 13 و 81 ، حج، 36 ، 69 ، انعام، 141 ، جاثیه، 12 و 13) از نظر قرآن، انسان موجودی است که خدا به فرشتگان دستور داده است تا به تعظیم و سجده بر او بپردازند. (ر. ک. به
: بقره، 34 ، حجر، 30 ، ص، 73 ، اعراف، 11 ، اسرا، 61) در نزد خدا، انسان از کرامت و فضیلت ذاتی برخوردار است و خداوند او را بر بسیاری از موجودات جهان آفرینش برتری داده است. (اسرا، 70 و 62) خلاصه آنکه انسان از مقام و مرتبهای برخوردار است که دیگر موجودات جهان آفرینش از آن برخوردار نیستند.
بر این مبنا است که میگوییم با نگاه کلی به مجموع آیات قرآنی، به ویژه مقام و مرتبهای که قرآن برای انسان در نظر میگیرد، این نتیجه به دست میآید که نمیتوان انسان را برگرفته و برخاسته از حیوان دانست. به عبارت دیگر نمیتوان او را حیوانی برتر و، به اصطلاح طرفداران نظریهی تحول انواع، حیوانی تکامل یافته درنظر آورد. (ر. ک. به: رشاد، 1379 ، 172-167)
از دیدگاه قرآن، انسان تفاوت ذاتی با همهی موجودات جهان آفرینش دارد. انسان به غیر از جماد و گیاه و حیوان است. انسان با حیوان مشترکاتی دارد، اما امتیازاتی هم دارد که بیش از وجوه اشتراک میباشد. همچنین، از نظر قرآن، انسان همچون یک ماشین پیچیده تصور نمیشود.
بیتردید این بینش قرآنی با بسیاری از بینشهای متفکران غربی متفاوت است. در تفکرات غربی، به ویژه در قرون جدید، انسان یا به صورت یک ماشین پیچیده تصور میشود و یا به صورت یک حیوان تکامل یافته. ماتریالیسم میکوشد تا انسان را مانند یک ماشین ترسیم کند و داروینیسم نیز سعی دارد تا وی را حیوانی برتر معرفی نماید. حیوانی که بر اثر تنازع بقا و انتخاب اصلح گام به عرصهی وجود نهاده است. به عبارت دیگر، از دیدگاه داروینسیم، انسان اختلاف ماهوی و جوهری با حیوانات ندارد، تنها اختلاف او در این است که از نظام زیستی پیچیدهتری برخوردار است. (ر .ک. به: قراملکی 1373 ، 78)
آنچه که هنگام بحث از انسان بسیار حائز اهمیت است، توجه به این مسأله است که، همان گونه که گفته شد، اگرچه انسان از جایگاه عظیمی برخوردار است، اما این مطب نباید سبب شود که ما را به دام شناختی که برخی از اندیشمندان، اعم از غربی و شرقی، افتادند، که انسان را اصل و اساس همهی امور دانستند، بیاندازد. از این رو، از دیدگاه قرآن، همواره باید این نکته را در نظر داشت که جهان بینی قرآن خدا مرکزی و خدا محوری است، نه انسان مرکزی و انسان مداری.
در نظام خدا مرکزی، محور همهی امور خداست. مبدأ عالم وجود، ذات بیمنتهای خداست. هدف انسان و جهان نیز سیر به سوی خداست، یعنی هستی، هم از خداست و هم به سوی خداست، هم از او منشأ گرفته است و هم به سوی خدا در حرکت و تکاپوست. (ر. ک. به: بقره، 210 و 156، آل عمران، 109 و 83 ، انفال، 44 ، فاطر، 35 ، حدید، 5 ، مریم، 40 ، یونس، 4 و 32 ، عنکبوت، 8 ، زمر، 7 ، لقمان، 23 ، انبیا، 93) مبنا و اساس همهی بایدها و نبایدها خداست. آن قانون و تکلیفی مورد پذیرش است که از خدا صادر شده باشد و خدا به آن دستور داده باشد. حاکمیت از آن خداست و هیچ قدرتی جز او حق حکومت مطلقه بر انسانها را ندارد. فرمانده و حکمران حقیقی فقط خداست. (انعام، 17 ، 5 ، 62 و 114 ، یوسف، 40 ، 67 ، قصص، 70 ، مائده، 44 ، 45 ، 47 ، 48 ، 49 و 50 ، زمر، 3 ، انسان، 24 ، شوری، 10 ، نمل، 78 ، کهف، 26)
اما درنظام انسان مرکزی یا اومانیسم، محور همهی امور انسان است. انسان است که قانونگذاری میکند و تکلیف صادر مینماید. انسان است که ارزشگذاری میکند. در این نظام محور همه چیز انسان است و در جهت خواستههای انسانی. در نظام انسان محوری، انسان خود را موجودی مستقل ویگانه میپندارد و به هیچ قدرتی خارج از خود اتکاء ندارد. اما در نظام خدا مرکزی نقطهی اتکای انسان خداست، در اینجا نقطهی اتکا و تکیهگاه انسان، خود انسان است. (تونی، 1378 ، 27)
رابطهی انسان شناسی و خداشناسی، هم در معرفت حصولی نسبت به انسان و خدا مطرح است و هم شناخت حضوری نسبت به خدا و انسان را دربر میگیرد. به تعبیر ایزوتسو، نویسندهی کتاب خدا و انسان در قرآن، دو گونهی اساسی از تفاهم میان خدا و انسان وجود دارد؛ یکی زبانی یا شفاهی است، که وسیلهی آن زبان بشری مشترک میان دو طرف است، و دیگری غیر شفاهی است، که وسیلهی آن از طرف خدا «نشانههای طبیعی» و از طرف بشر پیدا کردن هیأت خاص و انجام دادن بعضی حرکتهای بدنی است. (ایزوتسو، 1373 ، 168)
قرآن مجید، در سورهی ذاریات، آیه 21 و 20 ، در زمینهی رابطهی شناخت حصولی انسان با شناخت حصولی نسبت به خداوند، میفرماید:
وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ
و در زمین نشانههایی [بس بزرگ بر وجود خدا و صفات او] برای اهل یقین وجود دارد و در وجود شما [نیز] نشانههایی [بس بزرگ] است. آیا نمیبینید [و نمیاندیشید].
در سورهی فصلت آیه 52 نیز میفرماید:
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ
به زودی نشانههای خود را در اطراف جهان و در وجود خودشان به آنان نشان میدهیم تا حقانیت خداوند بر ایشان آشکار شود.
امکان و نیز اثبات نبوت، ارتباط وثیقی با شناخت انسان و حل برخی از مسائل انسان شناختی دارد. اگر در انسان شناسی اثبات نشود که انسان میتواند با خدا ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم - از طریق فرشتگان - داشته باشد، چگونه میتوان از وحی و پیامبری سخنی به میان آورد. وحی و پیامبری به این معنی است که در میان افراد بشر کسانی یافت میشوند که مستقیما، یا به وسیلهی فرشتگان، با خداوند ارتباط دارند، خداوند معجزات را به دست ایشان تحقق میبخشد و ایشان معارف و پیامهایی را از خدا دریافت میکنند تا به مردم برسانند. اثبات و پذیرش چنین حقیقتی مستلزم آن است که، پیش از آن، استعداد بشر برای چنین ارتباطی به اثبات برسد. (ر. ک. به: مطهری، 1364 ، 41) به همین دلیل یکی از شبهات یا دست آویزهای منکران نبوت آن بوده است که انسان نمیتواند با خدا چنین ارتباطی داشته باشد. و این نوع ارتباط فراتر از حد توان بشر است. قرآن مجید در این خصوص از منکران نبوت نقل میکند که میگفتند:
ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ ... لَوْ شاءَ اللّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ (مؤمنون، 53)
این [پیامبر] جز بشری همانند شما نیست ... اگر خدا میخواست [پیامبری بفرستد] فرشتگانی را فرو میفرستاد، ما از پیامبری انسانها در میان نیاکان خویش چیزی نشنیدهایم.
در بینش وحیانی، وجود انسان در چارچوب جهان مادی و زندگی دنیوی خلاصه نمیشود و امتداد وجود او جهان آخرت را نیز در برمیگیرد. بلکه زندگی واقعی وی را دنیای پس از مرگ تشکیل میدهد. بنابراین، اعتقاد به معاد از یک منظر، اعتقاد به تداوم وجود انسان پس از مرگ و نابود نشدن او با مرگ است.
تئوریهای انسان شناسی تجربی هیچ سخنی در باب گذشته و آیندهی انسان (جهان پس از مرگ) ندارند. اگر انسان با مرگ نابود نشود، چنان که همین گونه است، این تئوریها از ارائهی هرگونه توضیح و تبیینی دربارهی ویژگیهای آن و رابطهاش با زندگی این جهانی انسان ناتوانند؛ چنان که از گذشتهای که برای وی وجود داشته است غافلاند. (ر. ک. به: بابایی، 1382 ، 168-163)
آنچه مسلم است، انسان شناسی دینی و، به معنای خاص آن، انسان شناسی قرآنی از دستاوردهای وحیانی سود میجوید و، در نتیجه، از جامعیتی ویژه برخوردار است. به این معنا که حتی اگر از بعد خاصی هم سخن بگوید، این سخن یا توجه به مجموعهی ابعاد وجودی انسان مطرح است؛ زیرا گویندهی سخن چون خود آفریندهی انسان است از شناخت و معرفتی کامل نسبت به او برخوردار است. در حالی که دیگر مکاتب انسان شناسی از چنین جامعیتی برخوردار نیستند. از این روست که میبینیم این مکاتب نسبت به نقش و تأثیر عوامل مافوق مادی در سرنوشت انسان و برخی از پدیدههای انسانی نیز ناتوانند. و لذا تئوریهای انسان شناسی تجربی نمیتوانند از آن سخن گویند و آن را تبیین کنند. دیگر انواع انسانشناسی نیز - به جز انسان شناسی دینی - از بیان تفصیلی و جزء به جزء رابطهی میان رفتارهای انسان و سعادت اخروی ناتوانند.
«آزادی»، واژهی دیر آشنای تاریخ فکر و اندیشه، در طول تاریخ همواره مقولهای بحث برانگیز بوده است. برخی از مفاهیم، هر چند بدیهی مینمایند، اما چندان روشن و دقیق نیستند و اندیشمندان تعریف یکسانی از آن ارائه ندادهاند. از جمله این موارد، مفهوم «آزادی» است که دغدغهی خاطر بسیاری از اندیشمندان را فراهم آورده است، لذا قبل از هر چیز لازم است به تعریف آزادی پرداخته شود. «موریس کرنستون» گفته است:
آزادی از گسترهی وسیع معانی ممکن برخوردار است. (کرنستون، 1354 ، 13)
آیزایا برلین میگوید:
تاکنون بیش از دویست تعریف برای آزادی ذکر شده است. (آیزایا برلین، 1364 ، 71)
آنچه از معنای لغوی آزادی فهمیده میشود، این است که انسان در تصمیم خود برای کاری که انتخاب کرده است آزاد باشد، و نیز در عمل تحت تأثیر و اجبار دیگری نباشد. از نظر حقوقی هم حق استقلال در تصمیمهای خود را داشته و قادر به تعیین سرنوشت خود باشد. (ر. ک. به: دهخدا، 1377 ، 86)
در این قسمت به برخی از تعاریفی که فلاسفه و متفکران غربی دربارهی آزادی نمودهاند میپردازیم.
هابز، آزادی را عبارت از آزادی طبیعی میداند؛ به این معنی که شخص هرچه دوست دارد انجام دهد. (پازارگاد، 1359 ، 758)
لاک، آزادی را به استقلال اخلاقی معنی میکند و در نظر میگیرد. به این صورت که هر فرد برای خود قضاوت کند و تصمیم بگیرد که چه کارهایی را انجام دهد. (همان)
به اعتقاد روسو، انسان آزاد به شخصی گفته میشود که کارها و رفتارهای خود را تابع روش و سیستمی قرار دهد که خود آن را وضع نموده باشد. (همان، 759)
طبق رأی هیوم، از آزادی میتوانیم فقط قدرت عمل کردن برحسب تعیین اراده را مراد کنیم. (کرنستون، 1357 ، 31)
به عقیدهی کانت، آزادی عبارت است از استقلال از هر چیزی، سوای اخلاقیات. (همان)
هگل، آزادی را ضرورت تغییر شکل یافته میداند. (همان)
اسپینوزا، انسان آزاد را کسی میداند که تنها به موجب حکم عقل میزید. (همان)
به عقیدهی انگلس، آزادی عبارت است از نظارت و اختیار بر خودمان و بر طبیعت بیرونی که بر معرفت ضرورت طبیعی بنیان گرفته است. (همان)
طبق رأی اریک فروم، مفهوم آزادی به درجهی مقدار آگاهی و برداشت انسان از خودش، به عنوان موجودی مستقل، جدا و متفاوت است. (همان)
آنچه مسلم است، و از تعاریفی هم که ذکر شد به خوبی و روشنی به دست میآید، این است که ریشه و منشأ آزادی در غرب، تمایلات و خواستههای انسانی است، و به طور کلی در تعاریف هم، هر کجا که از اراده سخن به میان میآید، مراد و مقصود همان تمایل و میل انسانها است، و مفهومی غیر از آن مورد نظر نیست. (ایازی، 1378 ، 72)
از آنجا که آزادی در نگاه فرهیختگان و صاحب نظران اسلامی، عموما، ریشه در فرهنگ اسلامی دارد؛ بر این اساس، آزادی به عنوان یک کمال و ارزش انسانی، که ریشه در خلقت انسان دارد، در نظر گرفته میشود که برای دستیابی به هدفی والا در وجود انسان قرار داده شده است، قرآن کریم، در سورهی اعراف، آیهی 175 ، در رابطه با این هدف میگوید:
رسولان الهی برانگیخته شدند تا بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر گردن انسانهاست بردارند.
در نتیجهی آزادی از نگاه قرآن خود یک وسیله و گذرگاه است، نه هدف و توقفگاه. از این رو، آزادی درنگرش دینی با آزادی در نگاه فلاسفهی غربی، که ریشه در مبنای اومانیستی دارد، تفاوتهای اساسی دارد.
اومانیستها معتقدند انسان آزاد به دنیا آمده است و باید از هر قید و بندی جز آنچه خود برای خود تعیین میکند آزاد باشد، اما نهادهای اساسی قرون وسطی انسان را اسیر نموده و احکام دینی و اخلاقی را به عنوان مجموعهای از ارزشهای دریافت شده از مافوق بر او حاکم کردهاند. اومانیستها این ارزشها را به عنوان «ارزشهای الهی و لازمالرعایه» مردود و ناپذیرفتنی میدانستن، زیرا هنجارهایی بودند که باید پذیرفته شوند و امکان تغییر دادن آنها وجود نداشت، و این امر، به نظر آنان، با استقلال آدمی سازگار نبود. آنها میگفتند:
بشر باید آزادی خود را در طبیعت و جامعه تجربه کند و خود بر سرنوشت خودش حاکم شود و این انسان است که حقوق خویش را تعیین میکند، نه آن که تکلیفی از مافوق برای او تعیین شود. در این دیدگاه انسان حق دارد نه تکلیف. (آربلاستر، 1377 ، 140)
اولین نکته در باب اومانیسم، وجود فاصلهی عمیق بین اومانیسم، به عنوان یک جنبش فکری، و آنچه در عمل و در متن تاریخ حاکمیت اومانیسم بر جوامع بشری روی داده است میباشد. جنبش اومانیسم به جای ارج نهادن به مقام انسان، در عمل، انسان را قربانی این افیون جدید کرده است و مدعیان انسان مداری از این واژه برای تأمین منافع خویش سوء استفاده کردند. از همان آغاز که از حق زندگی، آزادی انسان و شادی و رفاه به عنوان حقوق انسانی اومانیستی، سخن به میان میآمد تا یک قرن بعد، بردگی سیاهان در آمریکا قانونی بود، و گروه کثیری از انسانها در جامعه به نام انسان مداری مدرن، سرکوب میشدند. نازیسم، فاشیسم، استالینیسم و امپریالیسم، همزاد و هم تبار و همراه با اومانیسم بوده است.
پیامدهای ناگوار اومانیسم به نحوی بود که برخی از دانشمندان، آن را نوعی اسارت انسان شمردند و برنامه ریزی برای رهایی از آن را مطرح کردند. (ر. ک. به: احمدی، 1377 ، 93-92)
در طول تاریخ، از دیر باز تاکنون، دربارهی نسبت «خدا» و «آزادی» یا «دین» و «آزادی» نظریات متفاوت و گاه متضادی ابزار شده است. برخی از فیلسوفان و متکلمان این دو معنا را در غایت ناسازگاری و تزاحم میپنداشتهاند و در مقابل، برخی متفکران نه تنها آزادی و خداپرستی را متضاد نمیدیدهاند، که آزادی حقیقی را عین خداپرستی میدانستهاند.
آنان که اعتقاد به خدا و خداپرستی را با آزادی مانعةالجمع میپنداشتهاند، خود دو دستهاند؛ یک دسته کسانی که در انتخاب میان خدا و آزادی، چون جمع هر دو را ممکن نمیدانند، خدا را برمیگزینند و آزادی را رها میکنند
. دستهی دوم در این تقابل، جانب آزادی را میگیرند و خدا را کنار مینهند. به عنوان نمونه، نیچه معتقد است: «مفهوم خدا تاکنون بزرگترین دشمن زندگی بوده است. او میگوید:
نیرومندی و آزادی عقلی و استقلال انسان و دل بستگی به آیندهی او خدا ناباوری میطلبد.
ژان پل سارتر، اصالت وجودی (اگزیستانسیالیست) معاصر، میگوید:
نفی خالقی علیم، تدبیر و شرط عقلی و منطقی حریت کامل انسان است. (ر. ک. به: کرنستون، 1366 ، 66)
چنین اظهار نظرهایی از سوی متفکران غربی ناشی از تاریخ و فرهنگ خاص غرب است و چنان که مرحوم استاد مطهری متذکر شدهاند: در اروپا، مسألهی استبداد سیاسی و این که اساسا آزادی از آن دولت است، نه مال افراد، با مسألهی خدا توأم بوده است. افراد فکر میکردند که اگر خدا را قبول کنند، استبداد قدرتهای مطلقه را نیز باید بپذیرند؛ بپذیرند که فرد در مقابل حکمران هیچگونه حقی ندارد و حکمران نیز در مقابل فرد، مسؤولیتی نخواهد داشت. حکمران تنها در پیشگاه خدا مسؤول است. لذا افراد فکر میکردند که اگر خدا را بپذیرند، باید اختناق اجتماعی را نیز بپذیرند و اگر بخواهند آزادی اجتماعی داشته باشند، باید خدا را انکار کنند. پس آزادی اجتماعی را ترجیح دادند.
اما از نظر فلسفهی اجتماعی اسلام، نه تنها نتیجهی اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقهی افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسؤولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول میسازد و افرادی را ذی حق میکند و چنان که شهید مطهری نیز متذکر شدهاند، آزادی در اسلام، تنها یک موضوع صرفا سیاسی نیست، بلکه بالاتر از آن، یک موضوع اسلامی است و یک مسلمان باید آزاد زیست کند و باید آزادی خواه باشد. (مطهری، 1368 ، 109)
در ادامه به بحث آزادی از منظر قرآن میپردازیم. اولین مسألهای که در این قسمت پیش از هر چیز باید پاسخی روشن به آن داد، این است که آیاتی که به ظاهر نشانگر مسألهی جبر است چگونه با آزادی انسان قابل جمع است؟ برای پاسخ به این پرسش لازم است به بحث جبر واختیار و نظریات پیرامون آن بپردازیم.
در این رابطه سه نظریه بیان شده است که به آنها از دیدگاه آیات قرآنی، به طور اختصار، میپردازیم:
1 ) برخی معتقدند که کارهای انسان از روی اختیار و اراده انجام میگیرد وهیچ عاملی از بیرون یا درون او را وادار به کار یا فعالیت نمیکند. طرفداران این نظریه، که به آزادی مطلق عقیده دارند، در فرهنگ اسلامی معروف به معتزله هستند.
2 ) گروهی دیگر براین باورند که کارهای انسان از روی جبر بوده، و پدیدهای به نام اختیار وجود ندارد. از این گروه در فرهنگ اسلامی به اشاعره یاد میکنند.
3 ) دستهی سوم کسانی هستند که نه انسان را مجبور مطلق میدانند، نه صاحب اختیار تام. به نظر این گروه انسان دارای آزادی اراده و اختیار است، اما این آزادی و اختیار آن چنان نیست که بتوان قائل به تفویض شد، بلکه هستی انسان از آن خدا بوده و به کارگیری آن نیز تابع ارادهی الهی است. (ر. ک. به: جعفری، 1379 ، 65-24)
علت این که معتزله قائل به این عقیده شدهاند، این است که گمان کردهاند اگر کارهای انسان به خدا مربوط شود، اعمال زشت افراد نیز به خدا منتسب میگردد،
و این با عدل الهی سازگاری ندارد.
در نقد این نظریه باید گفت معتزله به جای پذیرش یک فاعل مستقل در نظام هستی، هر انسانی را فاعل مستقل به حساب آوردهاند، و در نتیجه شریکهای بسیاری برای خدا در نظر گرفتهاند. در حالی که آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که خالقیت و فاعلیت حقیقی را تنها از آن خدا میداند. به عنوان نمونه، قرآن در سورهی رعد آیهی 6 ، این چنین میگوید:
بگو خدا آفریدگار همه چیز است و اوست یگانه.
در سورهی زمر آیهی 62 نیز میگوید:
اوست (خدا) آفریندهی همه چیز، او اختیار دار همه چیز است.
در سورهی فاطر آیهی 3 میگوید:
خدا شما و کارهای شما را آفرید.
و اما پاسخی که به گمان معتزله میتوان داد این است که از نظر مکتب شیعه (امامیه) و تفکر فلسفی هر کاری که از انسان سر میزند، هم کار خود او تلقی میشود و هم کار خدا به حساب میآید، با این تفاوت که انجام دادن کار توسط خدا تسبیبی است، ولی انجام گرفتن کار به وسیلهی انسان مباشری است. به تعبیر دیگر قدرت و نیرو از آن خداست، ولی به کارگیری و بهرهبرداری از آن به دست انسان است. پس میتوان چنین نتیجه گرفت که اگر چه وجود انسان آفریدهی خداست و خدا به انسان هستی داده است، توان اختیار نیز به او داده و انسان را با نیروی اختیار آفریده است. (ر. ک. به: سعیدی مهر، 1375 ، 14-44)
در نقد و بررسی نظریهی کسانی که قائل به جبر هستند باید گفت این نظریه با قانون علت و معلول، که در قرآن به آن تصریح شده است، مخالف است.
قرآن کریم در آیات بسیاری به بیان این مطلب میپردازد که به بیان برخی از آن آیات میپردازیم:
در سورهی بقره آیه 22 میگوید:
از آسمان آب را فرو فرستادیم، سپس به وسیلهی آن میوههایی را که روزی شماست خارج ساختیم.
همان گونه که میبینیم آیهی فوق آب را عاملی برای رشد میوهها به شمار آورده است. در سورهی روم آیهی 48 نیز این چنین میگوید:
خدایی که بادها را میفرستد سپس ابرها را بر میانگیزد و پس آن (ابرها) را به هر کیفیتی که بخواهد در آسمان گسترش میدهد.
همچنین آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که برای انسانها اثبات اختیار میکند. به عنوان نمونه آیهی 7 سورهی اسرا که میگوید:
اگر نیکی کنید به خودتان نیکی کردهاید واگر بدی نمایید به خودتان بدی نمودهاید.
و نیز در آیهی 15 همین سوره میگوید:
هر کس هدایت شود به سود خود هدایت یافته و هر کس گمراهی را بپذیرد به زیان خود گمراه شده است.
از جمله دلایلی که طرفداران نظریهی جبر برای توجیه نظریهی خود بیان میکنند، مسألهی مربوط به قضا و قدر است. به نظر این گروه میان اعتقاد به قضا و قدر و آزادی اراده و اختیار انسان تقابل برقرار است.
در پاسخ به این مطلب میگوییم، اگر در تعریف قضا و قدر، قضا را به معنای قطعیت تحقق چیزی بدانیم، و قدر را حد و اندازه یک پدیده معنا کنیم، هیچ تقابلی میان اعتقاد به قضا و قدر و آزادی و اختیار نخواهد بود. زیرا بنا به تعریفی که از قضا و قدر نمودیم به این نتیجه میرسیم که اعتقاد به قضا و قدر ناشی از قانون علت و معلول است که این قانون فلسفی بر همهی پدیدههای جهان آفرینش صادق است.
برخی معنای دیگری برای قضا و قدر گفتهاند که عبارت است از سنتهای الهی حاکم بر جهان آفرینش. به عنوان مثال اگر دانش آموزی درس بخواند و قبول شود، قبول شدن او جزء قضا و قدر خواهد بود، همچنان که اگر درس نخواند و مردود شود، مردود شدن او هم جزء قضا و قدر اوست. زیرا این سنت الهی است که اگر کسی تلاش کند موفق شود و اگر دست از تلاش بدارد شکست بخورد.
در بحثهای گذشته دیدیم که آیات قرآنی نه موافق نظریهی معتزله است و نه طرفدار عقیدهی اشاعره و هیچ کدام از دو نظریهی جبر و اختیار مطلق را نمیپذیرد. بنابر این نظریهای که موافق با جمع آیات قرآنی است، همان عقیدهی شیعهی امامیه است که معروف به نظریه امر بین الامرین است.
در این بخش از تحقیق میتوان به این نتایج دست یافت:
1 ) آزادی از جمله ارزشهایی است که قرآن کریم به آن اهمیت بسیاری داده است و از نظر قرآن ریشه در خلقت و آفرینش انسان دارد.
2 ) در رهیافت قرآنی، هیچ گونه تقابل و تضادی بین اعتقاد به قضا و قدر و آزادی و اختیار انسان نیست.
3 ) از نگاه قرآن، بر خلاف بسیاری از مکاتب معاصر، آزادی خود هدف نیست، بلکه وسیله برای حرکت انسان به سوی قلههای کمال است
1 ) قرآن کریم.
2 ) آربلاستر، آنتونی (1377)، ظهور و سقوط لیبرالیسم، ترجمهی، عباس مخبر، تهران، مرکز.
3 ) آیزایا، برلین (1362)، چهار مقاله دربارهی آزادی، ترجمهی محمد علی موحد، تهران، مرکز.
4 ) احمدی، بابک (1377)، معمای مدر نیته، تهران، مرکز.
5 ) ایازی، سید محمد علی (1378)، رابطهی دین و آزادی، تهران، مؤسسهی نشر و تحقیقات ذکر.
6 ) ایزوتسو، توشی هیکو (1373)، خدا و انسان در قرآن، ترجمهی احمد آرام، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سوم.
7 ) بابایی، رضا (1382)، زندگی به روایت مرگ، نقد نظر، شمارهی 30-31 .
8 ) پازارگاد، بهاءالدین (1359)، تاریخ فلسفه سیاسی، تهران، زوار، چاپ چهارم.
9 ) تونی، دیویس (1378)، اومانیسم، ترجمهی، عباس مخبر، تهران، مرکز.
10 ) جعفری، محمد تقی (1379)، جبر و اختیار، تهران، مؤسسهی تدوین نشر و آثار علامه جعفری.
11 ) دهخدا، محمد (1377)، لغتنامه دهخدا، تهران، مؤسسهی دهخدا، دوره جدید، چاپ دوم.
12 ) رجبی، محمود (1379)، انسان شناسی، قم، مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدسسره .
13 ) رشاد، علی اکبر (1379)، دموکراسی قدسی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
14 ) روزنتال، فرانس (1379)، مفهوم آزادی از دیدگاه مسلمانان، ترجمهیمنصور میر احمدی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
15 ) سعیدی مهر، محمد (1375)، علم پیشین الهی و اختیار انسان، تهران، پژوهشگاه اندیشه و فرهنگ اسلامی.
16 ) سلیمانی امیری، عسکر (1382)، خدا و معنای زندگی، نقد نظر، شمارهی 29-30 .
17 ) طباطبایی، محمد حسین (1379)، آزادی، ترجمهی علیرضا فراهانی منش، قم، انتشارات اسلامی.
18 ) طباطبایی، محمد حسین (1373)، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
19 ) فرامرز قراملکی، احد (1373)، موضع علم دین در خلقت انسان، تهران، آرایه.
20 ) کرنستون، موریس (1357)، تحلیلی نوین از آزادی، ترجمهی جلاالدین اعلم، تهران، امیرکبیر.
21 ) کرنستون، موریس (1366)، ژان پل سارتر، ترجمهی منوچهر بزرگمهر، تهران، خوارزمی.
22 ) مطهری، مرتضی (1368)، مجموعه آثار، جلد اول، تهران، صدرا.
23 ) مطهری، مرتضی (1364)، مقدمهای بر جهان بینی توحیدی، وحی نبوت، قم، انتشارات صدرا.
24 ) نصری، عبداللّه (1379)، مبانی انسان شناسی، تهران، مؤسسهی فرهنگی دانش و اندیشهی معاصر.
25 ) ولف، سوزان (1382)، معنای زندگی، ترجمهی محمد علی عبداللهی، نقد و نظر، شمارهی 29-30 .